باران باران ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

بهانه زندگی

سومین و چهارمین و پنجمین مرواریدای دخمل ناز من

چند وقتی بود که لثه ی بالات چند تا دونه ی سفید زده بود و نشون از دراوردن دندون بود تا پریشب دیدم دهنت پر خون شده تا دهنتو باز کردی دیدم یکی از اونا سر زده و دو تای دیگه تاولش باز شده و داره خون میاد . .. . بمیرم الهی خیلی داری اذیت میشی ولی معلومه که خیلی صبوری و تحمل می کنی . . . برای همین مصمم شدم که دیروز آش دندونی برات درست کنم برای همین به بابایی گفتم قلم گوساله بگیره و همون شب بار گذاشتم و حبوباتش را هم صبح بعد از یک شب خیسوندن تو اب تو زود پز پختم و بقیه کارها را هم به مامان و خالم سپردم . . . ظهرکه رفتم حاله هام و دختراشون اونجا بودن و کلی آش را دوست داشتند با اینکه اولین بار بودم میپختیم خیلی خوشمزه شده بود . . . در ضمن خودت هم...
13 تير 1392

باران و داداش جونش

این عکسو خیلی دوست دارم . . . این دایی بارانه که ما به خاطر صمیمیت بیشتر داداش جون صداش میزنیم . . . داداش جون عاشق بارانه و این دخمل بلا که اینو فهمیده کلی براش ناز میکنه . . . برای همین به بهونه ی تاب بغلش کرده البته این عکس مال عیده که من الان گذاشتم ...
13 تير 1392

بدو بدو عکس

:     اینجا صحن جامع رضویه که کلی کیف کرده بودی از بزرگیش   اینجا هم شاندیزه که خیلی چسبید با وجود باران   اینجا هم مسجد گوهرشاد و روز آخر و عید مبعثه که ما برگشتیم   اولین مشهدمون با وجود تو خیلی عالی بود و تو کلی با مامان و بابا همکاری کردی عزیز دلم     ...
13 تير 1392

پایان 9 ماهگی باران

سلام دختر عزیزتر از جونم . . . قربون اون شیرین کاریات بشم که روز به روز داره بیشتر میشه . . . جیگر مامان امروز 9 ماهش تموم و وارد ده ماهگی شد . . . از بعد از مشهد خیلی سرمون شلوغ بوده . . . هم اومدن پسر عموی من با خانومش و نی نی گولوش هم مراسم ازدواج دختر عمومه و هم سرکار اومدن مامانیت . . . هفته ی اول سرکار رفتن خیلی سخت بود البته انگار فقط برای من چون تو توی خونه تقریبا اروم بودی و با خاله و دختراش بازی میکردی ولی هفته ی بعد انگار که دیگه فهمیدی نبودن مامان از صبح تا ظهر دیگه همیشگیه و دخترخاله ها هم برات عادی شدن بهانه گیر شدی البته دندون دراوردن هم توش بی اثر نیست اخه لثه ی بالاییت دو تا تاول زده و همین روزاست که مرواریدای دی...
8 تير 1392
1